« ارام باخدا | حالا یا روزی » |
هزار وچند سال
نمیخواهی بیایی تنهای عالم
خسته ترینم دگر هیچ نخواهم
ب جان شیرینت قسم
بد کردم عجیب بد …ب مادرم
زهرا
وای از این همه غفلت
بیا جان عمه جانت زینب
راه ک نه راهها باز شده
گناه از اب هم جاری تر شده
نگویم از من وماها ک خون کرده ایم
خیابان هایمان شده بازار شام
هلهله است از نبودنت
دردت ب جانم
هرروزم بدتر از دیروز وحالم زارتر از قبل
آتش ب جانم افتاده این همه بی غیرتیم
اینکه ادعا میکنم دوستت دارم ..
وخیانت میکنم ب تو
حالم زار است بی تو
..غربتت اتشم زده
دردم از بی دردی است واز نبودت ………….چطور بگویم این منتهای بد تورو میخواهد
تو بگو طبیبم بیمارت محتضر شده
بیا دوای دردم
بیا عزیزدل
فرم در حال بارگذاری ...